۱
چه پشتـکار شگرفی . . . هنوز در قفسم
هنوز هستم و از رو نمیرود نفسم
نفس بریدهی بی اختیار پاییزم
دخیل بستهی زردم ، دچار پاییزم
تـنـم مزاحم تصمیم گرگ خواهد شد
تنی که کوچک و. . . بعدش بزرگ خواهد شد . . .
□ □ □
تنی که مادر خوبش به خاطر سفرش
به کوچه طعنه زد آب ریخت پشت سرش
و کوچه رفت . . . ولی جاده را نشانه گرفت
تنی نرفته ، سراغ از مسیر خانه گرفت
تنی که بی خبر از شب ، چراغ میخواهد
دلش گرفته . . . دلش نان داغ میخواهد
و توی سفرهی داغی که رفته زیر زمین
غذای خوب فقط نان داغ دارد و مین
هوای خوب که جا کردهاست توی گلو
گرسنه میشود و میخوراندش از تـو
تنی که بودن خود را غلاف خواهد کرد
به جسم بی رمقش اعتراف خواهد کرد . . .
. . . و خون ، شهید بزرگی که تازه میآید
که با اجازهی تـن ، بی اجازه میآید
که سرخ تر شده و سینه چاک میخواهد
برای واژه شدن مرد خاک میخواهد
صدای مادر از آن سوی جاده منتظر است
که ؛ "مرد خاک همینجاست ، روی ویلچر است "
و مرد من که پـر از بوی خاک آمدهاست
توقّعی است که با یک پـلاک آمده است
تنی که سخت نفس می کشد به خاطر من
همین سه حرف برایش به جای مانده : " و ط ن "
. . .
وطن ! خدای تنم ! نه . . . تن خدایی من !
بزرگزادهی خـون ! عشق شیمیایی من !
که بود از تـن مین خوردهات کنار کشید ؟
به دور خستگیات سیم خاردار کشید ؟
که بـود محو شد از بیکرانهی بـدنت ؟
که باز شیشهی خون را شکسته توی تنت ؟
کجا مرا به دلیل تو خواب میکردند ؟
کجا از آمـدنم اجتـنـاب میکردنـد ؟
کدام جاده تنت را به این خرابه کشاند ؟
که رفت و نامهی من را به مادرم نرسانـد
وطن ! تنی که برای تو میتـپـد این است
برای شانهات این اتـفـاق سنگین است
برای شانهات این اتفاق "جنگ" تر است
دلی که تیر ندارد ولی "تفنگ" تر است
دلی که تن شده و میتـپـد بدون درنگ
دلی که صلح ندارد فقط به خاطر جنگ
تنی که پشت به دریا ، برای شادی تو
دخیل بسته به سلّول انـفـرادی تــو
به من نگاه کن ! این من ، منِ برندهی تـو
شهید خانه خرابت ، شهید زنـدهی تــو
شهید زندهی یک درد بی جهت مـزمِـن
شهیدِ وصـل به کپـسولهای اکسیژن
قسم به تشنگیام قطرهای شراب بـده
به مستِ لحظهای از پـیـکرت جواب بـده
به من که مادر خوبم به خاطر سفرم
به کوچه طعنه زد و آب ریخت پشت سرم
□ □ □
زمان که فعل محال است می رسد به جنون
زمین مسیر بلندی است ، جادهای از خون
به او که دوست ندارد دلش بزرگ شود
بگو کجای کتابش نوشته ؛ گرگ شود
۲
شانه از دست تو خالی است تکان میخواهم
با تو از حادثه هایت هیجان میخواهم
و تو از متن همین حادثه برمیخـیـزی
من گریزانم از این عشق . . . امان میخواهم
با تـو از حادثه لـبریزم و از حادثه پُـر
بی تـو مجنونم و مجنونم و جـان میخواهم
آه . . . وقتی سر این سفرهی خالی باشم
ترس از عشق ندارم غم نان میخواهم
درد اگر راه به این جادهی زخمی بـبـرد
من از این راهِ پُـر از زخم نشان میخواهم
نیستی ، نیستی ، آنـقدر که از چشمانم
بی تــو یک جفت نـگاه نـگران میخواهم
بعد ، روزی سر این جادهی زخمآلوده
زرد میآیی و از جسم تـو جان میخواهم
زرد میآیی و این حادثـهی بی سر را
از تنِ زخمی آن عشق . . . از آن میخواهم
راه زخمی شده از فاصله ها می ترسم
جاده دور است و دراز است ، توان میخواهم
جاده دور است و دراز است که تنها باشم
نه . . . کسی نیست بیاید . . . چمدان میخواهم
شاعر:سرکارخانم زینب(لیلا)صبوری زاده
